• وبلاگ : چشمهايم براي تو ... !!!
  • يادداشت : نگو نميدوني ...!!!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 42 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بنويس از نبودنم .. بنويس از رفتنت ... بنويس که روزي براي تو مينوشتم ... که به واژه ها ديگر بدهکار نباشم ... ديگر با نبودنت ، با باران چشمهايم چه کنم ؟ باز هم ببارم ، باز هم ببارم که مقدار دوست داشتنمان را محک بزنيم ؟ وقتي براي تو و از تو مي نويسم عنان خود را از دست ميدهم ~ نوعي تکامل را در خود حس ميکنم آن ديگري مي شوم که جا آنچه در جامعه عرضه مي کنم و مي شناسانم تفاوت دارد....! و اين تنها بخاطر اين است که با تو مي گويم .. ~ بواسطه از تو گفتن و با تو گفتن و مکاشفه درونم با تو و ره سپردن خيالم با گامهاي توست...! ~ رها مي شوم از زمين و زمان . از همه چيز و همه کس ترا حس مي کنم سپس دستانت را در پشت پنجه هايم که مي نويسد حس مي کنم تو مرا به سفر در کاغذ سفيد ياوري! صدايت را مي شنوم که مي گويي وميخواهي که بنويسم.... بنويسم و از پرده پرده تو در توي پنهان هاي پرومته جانم پرده بر دارم. ~